وقتی همه خواب بودند به بهانه ی کشته شدن صارمی مبارزی که سال ها زجر کشید.... ای باد صدا مکن دوستم آرام خوابیده است ، ای آفتاب نتاب چون گرمای تو باعث دلگرمی من نمیشود صارمی هم رفت.... داشتم چند روز پیش به دانشگاه میرفتم ساعت 8 صبح یکی از دوستانم زنگ زد و گفت صارمی امروز اعدام شد، زانوهایم سست شد و خسته به خانه برگشتم از سر درد داشتم میمردم نمیدانم چرا اما فهمیدم همه بی غیرت شده ایم وقتی با دوستانم در خارج از کشور تماس گرفتم تو رو خدا زنگ بزنید به ایران و نگذارید محمد علی اعدام شود هر کدام بهانه ای آوردند .... خوب شد رفتی محمد علی اینجا وقتی تو رفتی نانوایی نان میپخت و تاکسی ها به خیابان آمدند و همه همان روز سر کار رفتند و ساعت چهار به خانه برگشتند ای وای من چقدر دلگیرم از همه ؟؟؟؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر